چگونه از ارسطو زرنگ تر باشیم

چگونه مردم را نخوریم

ما در درک این نکته که باید با سایر انسان ها با احترام رفتار کنیم ، هیچ مشکلی نداریم. با این وجود ، به نظر برخی از انسان های به ظاهر اخلاق گرا ، اذیت کردن حیوانات به منظور فراهم کردن خوراک لذیذ برای انسان ها و یا برای رسیدن به پیشرفت های علمی ، هیچ ایرادی ندارد. همین انسان ها از فکر استفاده از کودکان برای انجام آزمایشات علمی و یا خوردن آنها به عنوان غذا ، وحشت زده خواهند شد.

بدون آن که نوع پرست باشیم
ما در درک این نکته که باید با سایر انسان ها با احترام رفتار کنیم ، هیچ مشکلی نداریم. با این وجود ، به نظر برخی از انسان  های به ظاهر اخلاق گرا ، اذیت کردن حیوانات به منظور فراهم کردن خوراک لذیذ برای انسان ها و یا برای رسیدن به پیشرفت  های علمی ، هیچ ایرادی ندارد. همین انسان ها از فکر استفاده از کودکان برای انجام آزمایشات علمی و یا خوردن آنها به عنوان غذا ، وحشت زده خواهند شد. آیا این مردم متهم به نوع پرستی هستند؟ و اگر ما بشر گرا هستیم ، آیا دلیل مناسبی وجود دارد که نباید  این گونه باشیم؟


از تبعیض جنسی تا تبعیض نوعی
نوع گرایی را می  توان با نژاد پرستی و تبعیض جنسی مقایسه نمود؛ قانون کلی این است که با افراد باید یکسان برخورد کرد مگر اینکه خلاف آن توجیه پذیر باشد. پرداخت حقوق بیشتر به مردها نسبت به زن ها ، در صورتی که هر دو گروه کار یکسانی را به مدت یکسان و با علم و تجربۀ برابر انجام می  دهند ، تبعیض جنسی قائل شدن است: تفاوت جنسیت ، توجیهی برای تفاوت حقوق نیست. انجام معاینات سرطان دهانۀ رحم برای خانم ها و نه آقایان ، تبعیض جنسی قائل شدن نیست: تفاوت واضحی بین خانم ها و آقایان در این زمینه وجود دارد که این کار را توجیه می  کند. ولی اگر همین کار برای سرطان پروستات مردها صورت نگیرد ، در این صورت تبعیض جنسی رخ داده است؛ مگر اینکه توجیه مناسبی وجود داشته باشد. مثلاً سرطان دهانۀ رحم شیوع بیشتری داشته باشد و یا شمار مرگ و می ر ناشی از آن بیشتر باشد.
اکنون به حیوانات می  پردازیم. به طور مثال گوسفندها ، گاوها ، مرغ ها و میمون ها را در نظر می  گیریم. مسلم است که نباید با آنها همان گونه که با انسان ها برخورد می  کنیم ، رفتار کنیم. فرستادن کودکان به مدرسه و نفرستادن گوسفندها ، تبعیض علیه گوسفندها و یا کودکان نیست. دلیل خوبی برای تفاوت در نوع برخوردها وجود دارد. ولی آیا دلیل اخلاقی مناسبی نیز برای این اختلاف برخورد بر اساس اختلاف نوع وجود دارد؟ ما گوسفندها را می  خوریم ، نه کودکان.


چه چیزی شما را یک شخص می  سازد؟
وقتی حیوانات را برای غذا می  کشیم ولی انسان ها را نمی کشیم ، آیا یک تبعیض غیرقابل توجیه برای نوع بشر قائل شده ایم؟ آیا ما بشر گرا هستیم؟ ابتدا باید ببینیم کشتن انسان ها چه اشکالی دارد. ممکن است بگوییم انسان ها حق زندگی کردن و کشته نشدن دارند؛ ولی پیش از آن که از حق و حقوق صحبت کنیم بایستی پاسخ این سؤال را بدهیم: دقیقاً چه چیز بدی در کشتن انسان ها وجود دارد؟ معمولاً انسان ها دوست ندارند کشته شوند. و حیوانات نیز همین طور.
انسان ها خود را به عنوان افرادی هوشیار و فاعل افعال مختلف می  بینند که به سوی آینده پیش می  رود: آنها امید و آرزو و برنامه دارند؛ منتظر هستند روز دیگری را نیز تجربه کنند. با کشتن انسان ها ، داریم جلوی انجام این برنامه ها را می  گیریم ، به آنها آزار و اذیت می  رسانیم ، و این است که باعث می  شود کشتن از لحاظ اخلاقی غلط باشد. بر عکس ، حیوانات فاقد حس آینده نگری هوشیارانه هستند؛ بنابراین با جلوگیری کردن از ادامه یافتن وجود بیولوژیکی آنها ، به آنها آزار نمی رسانیم.
برای یک حیوان ، هر روز جدید ، روزی برای یک حیوان جدید است. آنها خودشان را به عنوان موجوداتی دارای برنامه برای آینده حس نمی کنند. اگر این ادعا صحیح باشد ، در این صورت غلط بودن کشتن افراد به دلیل این نیست که آنها متعلق به گونۀ انسان ها هستند. به این دلیل است که آنها دارای حس اخلاقی آگاه بودن به تداوم زندگی شان هستند. برخی از فلاسفه به افرادی که دارای این حس هستند "شخص" می  گویند و آن را تنها ریشۀ حق زندگی می  دانند. با چنین برداشتی از "شخص" ممکن است با دو سؤال مواجه شویم. آیا همۀ انسان ها شخص هستند؟ و آیا ممکن است برخی از حیوانات نیز شخص باشند؟
در مورد سؤال اول ، واضح است که بعضی انسان ها فاقد خصوصیات شخصیت ، طبق تعریف ذکر شده ، هستند: افرادی که در حالت نباتی به سر می  برند ، افرادی که از آلزایمر شدید رنج می  برند و جنین ها و نوزادان تازه متولد شده. برای اثبات اینکه کشتن این دسته انسان ها غلط است ، اگر  این گونه باشد ، نیاز داریم ملاحظات جدیدی را در نظر بگیریم.
در مورد سؤال دوم ، ممکن است شواهدی وجود داشته باشند که نشان دهند شامپانزه ها ، گوریل ها و دلفین ها به گونه ای دارای حس تداوم داشتن زندگی شان هستند. بنابراین ممکن است آنها شخص هایی غیر انسانی باشند؛ پس کشتن آنها غلط است. اگر استدلال ذکر شده صحیح باشد ، کشتن گوسفندها و گاوها و در مقابل نکشتن انسان  های معمولی و شامپانزه ها ، تبعیض نوعی نیست. تفاوت اخلاقی توجیه پذیری وجود دارد که موجب تفاوت در نوع برخورد می  شود. گوسفندها و گاوها حس تداوم داشتن ندارند پس آنها شخص به حساب نمی آیند و کشتن آنها غلط نیست. البته اگر کشتن زمانی غلط محسوب شود که پای یک شخص در میان باشد.


آیا آنها می  توانند رنج بکشند؟
مباحث ذکر شده در بالا ممکن است تا حدودی کشتن حیوانات را توجیه کند اما نمی  تواند رنج و استرسی را که آنها در طول پرورش یافتن و سپس رفتن به سوی کشتارگاه می  کشند توجیه کند. جرمی بنتام ، پیش روی مکتب سودگرایی ، می  گوید در تصمیم گیری در مورد اینکه انجام چه کاری صحیح است ، بایستی تمامی لذت ها و درد ها را در نظر بگیریم؛ چه مربوط به انسان ها باشند چه حیوانات.  بنتام می  نویسد:
روزی خواهد آمد که متوجه شویم تعداد پاها ، زبری پوست ، یا از بین رفتن استخوان خاجی همه به اندازۀ هم برای اینکه یک موجود زنده را به دستان شکنجه گر بسپاریم ، ناکافی اند. سؤال این نیست که آیا آنها می  توانند استدلال کنند؟ یا اینکه آیا آنها می  توانند حرف بزنند؟ سؤال این است: آیا آنها می  توانند رنج بکشند؟ زمانی خواهد رسید که انسانیت بر هر چیزی که نفس می  کشد ، تسلط پیدا خواهد کرد...
در نظر بنتام ، درد ، شری ست که هرکس و هرچیزی می  تواند آن را احساس کند. و حتی با اینکه اغلب حیوانات شخص محسوب نمی شوند ، آنها دارای شعور و هوشیاری هستند ، می  توانند رنج بکشند و می  کشند. بنابراین اعمال ما ، شامل اعمالی که موجب مرگ آنها می  گردد ، باید با کمترین رنج همراه باشد. پرورش حیوانات برای استفاده از آنها به عنوان غذا تا زمانی مشکل ندارد که این حیوانات زندگی بدون رنج و مرگ بدون دردی داشته باشند.
اما اگر – اگر – انسان ها از خوردن جگر غاز لذت زیادی می  برند و تنها راه رسیدن به این لذت ، غذا دادن اجباری به غازها و فربه کردن آنها است ، بنابراین تا زمانی که لذت انسانی بر آزاری که غاز می  بیند برتری داشته باشد ،  بنتام و دیگر سودگرایان حرفی علیه این عمل نخواهند داشت. با این حال آنها تلاش می  کنند مردم را متقاعد سازند که رژیم غذایی خود را از خوردن غاز های فربه تغییر دهند. شاید این مسئله نشان می  دهد که سودگرایان به همان اندازه که نگران شادی و لذت  های انسان ها هستند ، به فکر غازها نیز هستند و رعایت اخلاقیات تنها حداکثر سازی شادی نیست. شاید هدف اخلاقیات در حقیقت به حداقل رساندن رنج  های افراد است. ممکن است رنج غازها بیشتر از رنجی باشد که انسان ها متحمل می  شوند وقتی مجبورند به جای جگر غاز ، چیپس و پنیر بخورند.


حقوق حیوانات – یا حرف پوچ؟
نگرانی ها در مورد سوء برخورد ما با حیوانات ، سبب شده است که برخی تأکید کنند حیوانات دارای حقوق هستند؛ ولی صحبت کردن از "حقوق" تا حدودی مبهم است. حق داشتن یک خودکار بسیار متفاوت از حق زندگی است. یک توع تفکر این است که اگر "حقوق" چیزی فراتر از بیان زیبای این نکته که بعضی از اعمال غلط هستند می  باشند ، بایستی ریشه و اساس آنها را بیابیم. مثلاً قانون بیان می  کند که براساس یک قول نامه ، من حق و حقوقی نسبت به آپارتمان خود دارم. صاحب آن هستم. اگر این موضوع که ممکن است ملک من دزدی باشد را کنار بگذاریم ، همه قبول دارند که صاحب آپارتمان بودن ، اساس حق من نسبت به آن است. حق از انتظارات ، برداشت  ها و فرضیات مختلف افراد جامعه سرچشمه می  گیرد.
همین موضوع را در مورد حیوانات بررسی می  کنیم. ما نمی  توانیم قبول کنیم که حیوانات بخشی از یک جامعۀ اخلاقی و قانونی هستند و انتظارت و نیاز های یکدیگر را درک می  کنند. البته ممکن است مواردی در گذشته  های دور وجود داشته باشد که حیوانات به عنوان متهم در دادگاه حاضر می  شدند. در طول محاکمۀ سنت فرانسیس ، یک گرگ توافق کرد که در ازای دریافت غذای مستمر ، اهالی شهر گوبیو در ایتالیا را به وحشت نیندازد. ولی ما واقعاً  این گونه فکر نمی کنیم که حیوانات توانایی درک وظیفه و حق را دارند. بدون وجود حتی احتمال چنین برداشتی ، بایستی در محول کردن وظیفه و در نتیجه نسبت دادن حق به آنها ، تأمل کنیم.
روش استدلال ذکر شده تناقضاتی را به همراه دارد. نوزادان و کودکان فاقد توانایی درک وظیفه و قانون و حقوق هستند؛ با این حال آنها حق و حقوقی دارند. معمولاً گفته می  شود اساس داشتن حقوق ، این است که آنها اعضای بالقوۀ جامعه هستند؛ ولی همان طور که پیش از این دیدیم وقتی بالقوه بودن وارد ماجرا شود ، خطر لبۀ پرتگاه به وجود می  آید. همچنین وقتی می  گوییم اشخاص حق زندگی – و یا حق آزادی بیان – دارند ، قطعاً منظورمان تنها این نیست که آنها اعضای جامعه بوده و چنین حقوقی را درک می  کنند. در حقیقت ممکن است آنها به جوامعی تعلق داشته باشند که چنین حقوقی را انکار می  کند؛ به همین دلیل است که تأکید می  کنیم دارای حقوق هستند. در اینجاست که "حقوق طبیعی" وارد ماجرا می  شوند. حقوق طبیعی حقوقی هستند که تنها به دلیل سرشت انسانی ما و یا به دلیل اوامر الهی وجود دارند.  بنتام به این حقوق "حرف پوچ" می  گوید. درحالی که ما برداشتی نسبت به قوانین طبیعی مانند قانون جاذبۀ نیوتون داریم ، پذیرش این نکته که طبیعت خودش قوانینی اخلاقی ، همان حقوق ، برای ما وضع می  کند دشوار است.
هر روشی را که برای درک "حقوق" به کار ببریم – اگر اصلاً حقی وجود داشته باشد – باید بر این نکته تأکید کنیم که  آنچه ما از لحاظ اخلاقی باید انجام دهیم ، بسیار فراتر از زیر پا نگذاشتن حقوق است. حقوق امور مهمی هستند که از لحاظ اخلاقی باید رعایت کنیم. ولی تعهدات اخلاقی بسیار دیگری نیز وجود دارند که رعایت آنها بر ما واجب است ، مثلاً مهربان ، دل سوز و وفادار بودن. حتی اگر حیوانات فاقد حقوق باشند ، بدان معنی نیست که ما هیچ تعهد اخلاقی نسبت به آنها نداریم. ما وظیفه داریم در حق آنها ظلم نکنیم و علایق آنها را نادیده نگیریم. این وظیفه ریشه در این حقیقت دارد که آنها می  توانند رنج بکشند. آنها علایقی برای خود دارند. در حقیقت در مواردی ما وظایف خاصی در قبال آنها داریم – مثلاً وقتی از آنها به عنوان حیوان خانگی نگه داری می  کنیم و یا وقتی روی آنها آزمایشات علمی انجام می  دهیم.
و باز هم...
ممکن است برایمان این سؤال پیش بیاید که آیا نوع پرستی شبیه تبعیض جنسی ست؟ تبعیض جنسی در اختلاف می ان برخورد با زن ها و با مردها و در احترام گذاشتن به خوش بختی آنها رخ می  دهد. ممکن است زنان و مردان با یکدیگر در مورد اینکه خوش بختی از دیدگاه آنها با یکدیگر متفاوت است صحبت کنند. ولی واضح است که چنین صحبتی بین انسان ها و گوسفند ها اتفاق نمی افتد. انسان ها خودشان باید تصمیم بگیرند که چگونه با انواع دیگر موجودات رفتار کنند؛ آنها نمی  توانند تصمیم بگیرند چگونه با انسان ها برخورد کنند. در اینجا عدم تقارنی مشاهده می  شود: اگر زن ها حق داشتند تصمیم بگیرند چگونه با مردها رفتار کنند ، و یا برعکس ، تبعیض جنسی به وجود می  آمد.
علاوه بر این ، ممکن است بپرسیم آیا اخلاقیات همیشه باید  بی طرف باشد؟ موضوعی که در فصل پانزدهم مطرح شد. بعضی مواقع اخلاقیات ،  بی طرف نبودن را می  طلبد. ما وابستگی هایی داریم. هرکس به کسی که دوستش دارد برتری می  دهد. پدر و مادر بیشتر از همه نگران فرزندان خودشان هستند. اگر در هنگام قحطی غذا بین غذا دادن به فرزند گرسنۀ خود و سگ گرسنۀ خیابانی ، در یک دوراهی اخلاقی گیر کنیم ، به نظر می  رسد  بی طرفی ناشی از ضد نوع پرستی را زیاده از حد رعایت کرده ایم. البته برای  بی طرف رفتار نکردن باید توجیه مناسبی داشته باشیم.
اهمیت وجود سازگاری ، ممکن است ما را به سمت اصلاح وابستگی  های هیجانی – و نوع پرستانۀ – خود سوق دهد. انسان ها حتی از فکر انجام آزمایشات روی نوزادان عقب مانده به وحشت می  افتند ، درحالی که انجام این آزمایشات روی حیوانات بزرگ سال می  تواند درد بیشتری ایجاد کند. چنین تقکری می  تواند استفادۀ رو به فزون از حیوانات در آزمایشات را به چالش بکشد. حتی با اینکه حیوانات فاقد درک " آنچه به سود آنهاست" هستند ، قطعاً ما از لحاظ اخلاقی وظیفه داریم به منفعت آنها اهمیت بدهیم.

 

1398/07/30
680

نظری ارسال نشده

در حال حاضر نظری ارسال نشده است

شما می توانید به عنوان اولین نفر نظر خود را ارسال نمایید

ارسال نظر

ارسال نظر