راوی داستان، یک مرد گروگیر تنها و سرد است که در ابتدا می گوید همسر جوانش خودکشی کرده؛ او از پنجره به بیرون پریده و جان باخته است. داستان به صورت تک گویی درونی او روایت می شود، در حالی که کنار جسد بی جان همسرش نشسته و سعی دارد بفهمد چرا این اتفاق افتاده. او بازمی گردد به گذشته و نحوۀ آشنایی شان را تعریف می کند. دختر جوان و فقیری که با راوی می شود؛ مرد به او پیشنهاد ازدواج می دهد — نه از سر عشق، بلکه برای داشتن زنی ملایم و فرمان بردار. اما پس از ازدواج، رابطۀ میان آن ها به تدریج سرد، تنش آلود و پر از سکوت و سوءتفاهم می شود. مرد به جای همدلی و مهربانی، رفتارهایی کنترل گرانه و سرد نشان می دهد. دختر، در تنهایی و بی پناهی، ابتدا سکوت می کند و سپس نشانه هایی از شورش، ناامیدی و در نهایت یأس مطلق بروز می دهد ...
در حال حاضر نظری ارسال نشده است
شما می توانید به عنوان اولین نفر نظر خود را ارسال نمایید
ارسال متن پیام وارد کردن متن پیام الزامیست