من همینی ام که هستم یه آدم معمولی یه آدم خیلی معمولی یکی از همه ی آدم معمولی هایی که سرشون تو لاک خودشونه بی سرو صدا میرن سرکار و بر میگردن یه حقوق معمولی میگیرن و سالی یه بارم یه سفر معمولی میرن و یهو تو آدم معمولی به خاطر یه اتفاق تبدیل میشی به چرنوبیلی جونوری که همه براش دل می سوزونن ولی هیچی ازش نمی دونن دلت میخواد بازم معمولی باشی اما نه دیگه نمیشه. حالا دیگه مردم تو رو یه جور دیگه میبینن.حالا دیگه معمولی نیستی و تا میبیننت سوالای همیشگی شون شروع میشه:«خیلی ترسناک بود؟...ببینم تو با چشمای خودت دیدی نیروپاه چه طور منفجر شد؟...دقیقا چی دیدی؟...»یا مثلا:«یعنی میتونی یه روز بچه دار شی؟...گمون نگنم!...زنت ولت کرد،نه؟...»ماها یه مشت جونور تبدیل شده ایم.واژه ی چرنوبیل عین یه نشونه می مونه کافیه اسمش بیاد،تا همه سر بر گردونن سمتت بهت خیره شن،تو رو به همدیگه نشون بدن و بگن«هی این یارو از اون جا اومده»
در حال حاضر نظری ارسال نشده است
شما می توانید به عنوان اولین نفر نظر خود را ارسال نمایید
ارسال متن پیام