در تابستان پس از فارغ التحصیلی از کالج، سولیکا جوآد داشت برای ورود به «دنیای واقعی» آماده می شد. او عاشق شده بود و به پاریس نقل مکان کرده بود تا رؤیای خود را برای تبدیل شدن به یک خبرنگار جنگ دنبال کند. با این حال، دنیای واقعی که او کشف کرد او را به نوع بسیار متفاوتی از منطقۀ درگیری می برد.
با خارش شروع شد - ابتدا روی پاهایش، سپس به سمت بالای پاهایش، مانند هزار نیش پشه نامرئی. بعد از آن خستگی و چرت های شش ساعته آمد که فقط خستگی او را عمیق تر می کرد. بعد، ملاقات با یک دکتر و چند هفته قبل از تولد بیست و سومین سالگی او، تشخیص سرطان خون بود، با احتمال 35 درصد زنده ماندن. به همین سادگی، زندگی ای که برای خودش تصور کرده بود، نابود شد. زمانی که جوآد به نیویورک پرواز کرد، شغل، آپارتمان و استقلال خود را از دست داده بود. او بیشترِ چهار سال آینده را روی تخت بیمارستان می گذراند، برای زندگی اش می جنگید و این حماسه را در ستونی برای نیویورک تایمز شرح می داد.
در حال حاضر نظری ارسال نشده است
شما می توانید به عنوان اولین نفر نظر خود را ارسال نمایید
ارسال متن پیام