«برای هرکسی شخصی خاص وجود دارد. گاهی دو یا سه یا حتی چهار نفر. آنها از نسلهای مختلف اند. آن ها از اقیانوس زمان و عمق ابعاد آسمانی عبور میکنند تا دوباره در کنار شما باشند. آن ها از آنسو، از ملکوت می آیند. ظاهرشان تغییر می کند، اما قلب شما آنها را می شناسد. قلب شما آن ها را چون جام در آغوش کشیده است، همان گونه که در صحاری پرنور ماه مصر، و دشت های کهن مغولستان. شما در ارتش ژنرال های سلحشور فراموش شده، با هم تاخته اید، و در غارهای مدفون در خاک گذشتگان در کنار هم زیسته اید. شما تا ابد به هم پیوند خورده اید و هرگز تنها نخواهید شد. شاید ذهنتان مداخله کند که: "تو را نمی شناسم" قلبتان می شناسد. برای نخستین بار دستتان را می فشارد و خاطرهی لمس او از فراسوی زمان میگذرد و تک تک اتم های وجودتان را به حرکت درمی آورد. او در چشمانتان نگاه می کند و شما روح همراهی را از ورای قرون می بینید. دلتان پیچ میخورد، دستهایتان آویزان و بی حرکت می ماند و هر چیزی خارج از این لحظه اهمیت خود را از دست می دهد...»
در حال حاضر نظری ارسال نشده است
شما می توانید به عنوان اولین نفر نظر خود را ارسال نمایید
ارسال متن پیام