انتشارات خوب منتشر کرد:
دیگر نوبت تنهایی و انزوا رسید؛ این خانه، کنار رودخانه، مثل کشتی عظیم به گل نشسته ای بود. هوا هم همین طور؛ روزهای داغ سوزان یکی پس از دیگری می آمدند و می رفتند؛ توفانی تابستانی به راه افتاد که مجبورمان کرد آن شب توی خانه بمانیم. باد زوزه می کشید و درختان ناله می کردند. آن هنگام که در خانه صحبت به شبح و وِرد کشیده شد، صاعقه بر رود فرود می آمد و خانه را با چنگال های تیزش در بر می گرفت. آتش شومینه ترق تروق می کرد، شعله های شمع سوسو می زدند، در دل تاریکی، در آن فضای خوشایند ترس و اعتراف، چیزی منحوس و نامیمون ظاهر شد. نه، روح نبود، چیزی که ظاهر شد کاملاً انسان بود. دو مهمان ناخوانده. دو راز بسیار قدیمی سر به مهر و شلیکی در دل تاریکی.
در حال حاضر نظری ارسال نشده است
شما می توانید به عنوان اولین نفر نظر خود را ارسال نمایید
ارسال متن پیام