چنانچه گفتیم شاردن اخلاق در عصر صفوی را منحط دانسته و شاید یکی از نشانه هایی که او را به چنین نظری سوق داده ، رواج «تنکامگی» بوده است . اینکه فرهنگ حاکمی در اذهان عمومی وجود داشته باشد که بتواند تن آدمی، اعم از زنانه و یا مردانه را از سنین کودکی ، نوجوانی و یا جوانی ، به منزله کالایی در جهت مقاصد شهوانی ببیند و درک کند، و آنرا به همان مقصود پرورش دهد و یا در آن دستکاری کند ...؛ گریزی از این واقعیت نیست که از همان لحظه ای که چیزی ( موقعیتی فرهنگی و اقصادی ) با مجوز رسمی در قلمرو عمومی، (به مثابه امکانی ثروت زا و یا شیئ انگار و کالامحور ) درک شود، این نحوه ی دیده شدگی به معنای قطعیتِ تأثیر پذیری از ساختاری است که آن «نحوه ادراک» را بدان صورت رقم زده و پدیدار ساخته است ؛ به عنوان مثال در شرایط مورد بررسی، با پدیده ای مواجه ایم که به لحاظ اجتماعی ، «بدن» را در هیئت کامجویانه اش، میدید، میفهمید و مسلما از نگاه امروزی به اسارتش میگرفت ؛ اما پرسش مهم اینجا است که آیا خود شخص در آن عصر و شرایط تاریخی و اجتماعیِ خویش قادر به درک اسارتِ تن کامگی اش بوده است ؟ همان آگاهی فی المثل مدرنی که مالامال از مطالبات حقوق انسانی و اجتماعی برای خود و دیگری است و سازنده مطالبات نقادانه ی ما ؛ مسلماً چنین درک و مطالبه ای وجود نداشته است ، اما به محض آنکه با گزارش « نا فرمانی» ، در این خصوص در آن ایام مواجه شویم ، مسئله مقاومت و نفی الگوی مسلط نیز مطرح می شود .
در حال حاضر نظری ارسال نشده است
شما می توانید به عنوان اولین نفر نظر خود را ارسال نمایید
ارسال متن پیام